ای دل ِ من!
برایم بگو چرا اینقدر بر خود می لرزی؟
مگر کجا ایستاده ای ؟ که هر تکانی تو را این چنین می لرزاند!.
میدانی چه حالی دارم؟!
خسته ام
ازتو
از حرفها و دردهاو گریه های تکراری ...!
از بهانه های ِ بی بهانه ...!
اما
می دانم ...
می دانم که تقصیر تو نیست
تقصیر این مــن ِ من است
که به تو یاد نداد چطور محکم باشی وبا هر ضربه ای نشکنی
تقصیر این من است که به تو یاد نداد کجا را برای ایستادن و گام برداشتن انتخاب کنی .
ای دل!
می دانم که دیر شده است اما باتو سخنی دارم...
ازتو می خواهم دیگربه این مــن ِ من اعتماد نکنی ،خودت را ازنو بسازی اما این بار از جنسی
متفاوت ..جنسی نشکن !
پایت را جایی بگذاری که بتوانی بایستی و گام برداری...گام هایی بلند، گام هایی برای پرواز.
همه می گویند نمی شود به دل اعتماد کرد
امامن ازتو می خواهم برای یک بارهم که شده به خودت اعتماد کنی!
فقط کافیست رها شوی.
دلنوشته
نظرات شما عزیزان:
|